(Originally posted to Facebook 7 March 2010)
پنج شنبه 31 دسامبر 2009 ساعت 9/19 صبح
بارها از من سوال شده است كه چرا من اين قدر به مسائل ايران علاقه مند ام و مردم ايران برايم مهم هستند و چرا وقت زيادي براي حمايت از جنبش سبز در ايران مي گذارم ؟
حتي يكي از دوستان قديمي ايراني من كه مدتهاست يكديگر را مي شناسيم به تازگي اين سوال را از من پرسيد .
با تمام حوادثي كه در چندين ماه گذشته اتفاق افتاده و همچنان هم در جريان دارد نمي توانم كاملا توضيح دهم كه چرا ، چون احساسات پيچيده اي در باره ي آن پيدا كر ده ام،كه حتي مطمئن نيستم جواب خوبي براي سوالات خودم هم باشد ،با اين وجود هر وقت كه بتوانم به اين جواب مي پردازم.
در زمان انقلاب سال 1357 (1979 ميلادي )از حوادث ايران خبر داشتم و در چندين سال گذشته هم گه گاهي اطلاعاتي به دست مي آوردم. من حوادث انقلاب و پيامدهاي آن را دنبال مي كردم و سپس مثل تمام آمريكا ييها با مسئله گروگانگيري روبه رو شدم.
در اين زمان بود كه من براي اولين بار شغلي به دست آوردم . من در يك رستوران ، ظرف مي شستم همكار من يك دانشجوي ايراني بود . ما هم شيفت بوديم. با وجود اين كه بيشتر آمريكاييها با خوش حالي يا عصبانيت ، ترانه ي (bomb bomb bomb bomb bomb iran ) (ايران را بمباران كنيد ) را بر وزن barbara ann سر مي دادند من به خاطر آشنايي با مهدي با آنها هم صدا نشدم . بعد از اين كه فهميدم او به خاطر بحران گروگان گيري نمي تواند به ايران برگردد از او خواستم تا به من چند كلمه فارسي ياد بدهد تا بلكه با شنيدن آنها از زبان من كمتر احساس غريبي كند. از آن جايي كه ساعات كاري ما طولاني بود و اكثرا مشغول كار بوديم مكالمات ما محدود بود اما من هميشه دوست داشتم او را خوش حال كنم اما مواقعي هم پيش مي آمد كه او مرا با صحبت سريع به زبان فارسي از يادگيري اين زبان نا اميد مي كرد. با وجود اين كه متحير مي شدم اما اين نا اميدي دل مرا شكست. ماه مارس سال سوم تحصيلات ام در دبيرستان با سال دوم دانشكده ي او همزمان بود. بعد از فارغ التحصيلي او در ماه ژوئن براي ادامه ي تحصيلاتش من را ترك كرد و من هرگز دوباره او را نديدم.هفت ماه بعد گروگان گيرها آزاد شدند و من اميدوار بودم كه او توانسته باشد براي ملاقات با خانواده اش به ايران باز گردد.
در سال هاي آتي با شنيدن خبرهايي مانند : انقلاب فرهنگي ،سركوبي مجاهدين ،سر كوبي كمونيست ها ،تحميل شريعت ،جنگ ايران و عراق و جنبش دانشجويان در سال 1999،اغلب در باره ي مهدي نگران مي شدم و اميدوار بودم او در آمريكا مانده باشد.
من همچنان در جريان اخبار ايران در سال هاي آتي بودم ، اخباري از قبيل كشتار جمعي كمنيست ها ،ماجراي مجاهدين خلق و ديگر چپ گرايان، ماجراي آيت الله منتظري و به صحنه آمدن آيت الله رفسنجاني و ديگر موارد،اما هيچ كدام از اين مواردتا حادثه ي 11 سپتامبر واقعا باعث توجه من به ايران نشده بود.
من در جريان زلزله ي فيليپين در سال 1990 در اين كشور به سر مي بردم.بعد از بلاي زلزله ساختمان هاي زيادي در منطقه فرو ريختند و مردم بعد از دو هفته از زير آوارزنده بيرون كشيده شدند. با چنين خاطره اي در ذهنم اميدوار بودم چنين اتفاقي هم در خرابه هاي تجارت جهاني هم بيفتد.
در اين ميان گزارشي وجود داشت كه در ذهن من به وضوح حك شده ودر سرتا سر جهان عكس العمل مردم را پي داشت اين گزارش كه توجه من را به خود جلب كرده بودبه شب زنده داري جمعي در تهران در حمايت از قربانيان و خانواده هاي آنان برگزار شده بود بر مي گشت.( البته به نظر مي رسيد در باره ي تعداد شركت كنند گان اغراق شده باشد.)اين اتفاق باعث شد تا يه هموطنان مهدي افتخاركنم.
بعد از اين وقايع ،سخنراني بوش در ماه ژانويه كه ايران را يكي از سه محور شرارت خوانده بود باعث تعجب و حيرت من شد. اين سخنراني آغازي براي تبليغات مخرب از سوي كاخ سفيد بود . اين اقدامات ضربه نهايي به دولت اصلاح طلب خاتمي بود . و بعد نوبت به دولت احمدي نژاد رسيد كه با كمك سپاه و بسيج در آن دوره از انتخابات هم با تقلب به پيروزي رسيده بود. اين حادثه تراژدي بزرگي براي مردم ايران بود.
در سال 2006 من به اولين شبكه اجتماعي ام پيوستم ،يا هو 360 .بعد از مدتها كه نتوانسته بودم اطلاعاتي از اين طريق به دست بياورم روزي به شبكه متصل شدم و يادداشتي از طرف يك دانشجو دختر در ايران پيدا كردم. با تبادل بيشتر پيام ها و نامه ها در يا هو 360 بعد از 25 روز دوباره يك دوست ايراني داشتم.
تعداد كل دوستان من در ياهو 360 هيچ وقت خيلي زياد نبود ،نه بيشتر از 25 نفر كه تمامي آنها ايراني بودند به غير از دو نفر كه يكي از اين دو نفر هم اهل اروكوئه بود. من و دوستان جديدم در باره ي تاريخ ايران ،شعر و حتي مسائل ديني اسلامي بحث مي كرديم اما هرگز بحثي از مسائل سياسي نبودحتي در اشعار وديگر مسائل منثور.من در چهل سالگي به سر مي بردم اما تمامي دوستان ايراني من دانشجو بودند (در اين ميان يكي از آنها كه دانش آموز دبيرستان بود مستثني بود.)اما از آن جا كه من دوباره به دنبال بازگشت به درس و دانشگاه بودم خودم و آنها را به نوعي همدوره اي و همكا ر حساب مي كردم.
هيچ كدام از آنها علاقه اي به صحبت در باره ي زندگي روزمره شان نداشتند ؛اما با اين وجود من مي توانستم تنهايي ،خستگي و انزواي آنها را احساس كنم. اولين بند شعر "اسپر ينگز تين "مي تواند احساس آنها را تا آنجايي كه من متوجه شدم نشان دهد : زاده شده در ايالات متحده – پايان زندگي ات مثل سگي است كه آن قدر كتك خورده—كه بايد نصف زندگي را براي ترميم وتجديد قوا صرف كند .
در مورد اين انصراف از صحبت در باره ي سياست دو مورد استثناء وجود داشت ،يكي از موارد كه هنوز هم بر روي فيس بوك هست مربوط به دوست عزيزي است كه چندين سال از دانشگاه اخراج شده بود و بارها در مورد سرخوردگي از زندگي در ايران صحبت كرده بود . مورد بعدي يكي از عزيزترين دوستانم است كه بار اول از طريق تصاوير چه گوارا كه در پروفايل خود داشت با او آشنا شدم ودر موارد بعدي عكس هايي از سرخوردگي رواني سربازان آمريكايي در عراق روي وبلاگ خود گذاشته بود .
من تنها شنونده ي حرفهاي اين دوستانم بودم و وارد بحث نمي شدم ،تنها حرف من در رابطه با سياست ،ابراز حيرت در مقابل صحبت هاي آنها بود . "مردم نبايد از دولت خود وحشتي داشته باشند و اين دولت ها هستند كه بايد از خشم مردم بترسند ."در پايين صفحه نقل قولي از من هست "من يك توان هستم ، شهروندي از سياره ي زمين تمام زمين خانه ي من است و همه مردم خواهران و برادران و اقوام من هستند . "من اين جملات را در تمام مدت روي صفحه ي ياهو 360 داشتم تا بهر سال 2009 كه كسي آنها را به فارسي ترجمه كرد .
در همين زمان بود كه يكي از دوستان ايران ام ابراز اميدواري كرد كه بتواند در جريان مبارزه انتخاباتي مير حسين موسوي در انتخابات رياست جمهوري سهمي داشته باشد. بعد از آن ديگر با او و ديگر دوست عاشق چه گواراي به ندرت تماس داشتم چون به شدت در گير كار هاي انتخاباتي بودند. مي ديدم كه هر دوي آنها به تغيير اميدوارند ،تغييري كه اميد به آن باعث شده بود ديگر دوستانم هم ديگر در باره ي سياست و فرهنگ ساكت نباشند .
من هم با علاقه و همگام با آنها جريانات انتخابات را دنبال مي كردم و شاهد بودم كه آرا در دوازدهم ژوئن دزديده شدند. احساس نا اميدي و سر خوردگي داشتم. وقتي كه گزارشگران تلويزيوني بي اعتنا به نا رضايتي عميق در ميان اقشار مختلف مردم ايران از تعداد زياد شركت كنندگان در انتخابات كه عصر آن روز به خيابانها آمده بودند اظهار شگفتي مي كردند شانه هايم را بالا انداختم . مگر آنها جز اين انتظار داشتند؟
بعد از آن درگيري خشن سيزدهم ژوئن اتفاق افتاد. حالا ديگر شانه هايم را بالا نمي انداختم . حالا با خودم مي گفتم : اوه خداي من اين ها دوستان من هستند.
در چند هفته بعد از اين حوادث تلويزيون من هميشه روي cnnبودو من هم در مقابل كامپيوترم نشسته بودم و پيام ها را در ياهو 360 چك مي كردم . من تعداد بسيارزيادي پيام طرفداري از اين جنبش براي ديگران فرستادم و با جست و جو در اينترنت به دنبال هر خبري در اين مورد مي گشتم . قبل از ماه ژوئن در باره ي نويسنده تي ( t) شنيده بودم ولي نمي دانستم كه ما هيتا چيست. براي من يوتيوب ( you tube ) وسيله ي پخش حقه هاي احمقانه تصويري و نما هنگ و وديد ئو كليپ بود و فيس بوك هم تنها راهي براي ارتباط با دوستان بود . همين ونه چيزي بيشتر.
علاوه بر فعاليت هايي كه در ياهو 360 داشتم ،اطلاعات در دسترسم را براي تمام افراد ايراني در
"address book"ام ( email) از طريق اي ميل فرستادم. من دو منبع موثق و قابل اطمينان داشتم و هنوز هم دارم يكي " Tehran bureau "است و ديگري عقايد سبز جاش شهرياري در سري مقالات "چرا قيام كرديم ؟ در روزنامه " (daily nite owl ) بود. از آنجايي كه مي دانستم ياهو 360 به زودي بسته خواهد شد همواره به دوستانم در اينترنت هشدار مي دادم و از آنها مي خواستم تا در حد امكان اخبار را پخش كنند تا همه بتوانند همچنان با دنياي بيرون كشور در ارتباط باشند.
در بقيه ي روز هاي تابستان ،در طول روز از طريق منابع مختلف هم چنان پيگير اخبار بودم . هنگامي كه ياهو 360 بسته شد هم چنان از طريق face book به كارم ادامه دادم . تا آن زمان من حدودا با 75 ايراني از طريق face bookدرارتباط بودم.با نزديك به آخرين روزها در استفاده از ياهو 360 با دانشجوي ديگري از ايران دوست شدم. او تقريبا هميشه همراه من در وب بود و تقريبا هر روز در تابستان از طريق چت با هم در ارتباط بوديم و دوستي خوبي با هم آغاز كرديم كه تا الان هم ادامه دارد.
در خصوص مسئله هسته اي از آنجا يي كه مخالف اين مسائل هستم نمي توانستم در اين موقعيت نسبت به مسئله هسته اي ايران بي تفاوت باشم . براي احمدي نژاد و ديگ رهبران در جهان انرژي هسته اي يك خيال واهي ،نماي بيروني و خارجي و كليد طلايي ماشين است كه با تكان دادن آن جريان فكري توده هاي مردم را منحرف كنند.من به خاطر آمريكا يا جهان نيست كه مسئله هسته اي ايران را مهم مي دانم بلكه براي خود ايران است . ايرانيان بايد بدانند كه تنها نيستند و جهان به آنان توجه مي كند . آنها بايد بدانند كه در كشورشان چه مي گذرد.زيرا آنها نمي توانند در رژيم حكومتي تماميت خواهشان اطلاعات واقعي و صحيح به دست آورند. آنها بايد بدانند كه ديگر انسانها حامي آنان هستند.
چرا من اين كار را انجام مي دهم ؟چون مردم نبايد از دولت بترسند و دولت بايد از قدرت مردم ترس داشته باشند. من اين كار را انجام مي دهم چون تران (terran) شهروندي از سياره زمين هستم و ايراني بخشي از خانه و سرزمين است و ايرانيان همگي خواهران و برادران و اقوام من هستند.
استقلال ،آزادي ،جمهوري ايراني .آزادي و برابري و عدالت براي همه ي ايران :روز ما خواهد آمد. در ضمن برخي از منابع در باره ي ايران بر روي face book هستند (اخبار انتخابات ،پيام آور آزادي ،خبرنگار شهروندي ايران ،ايران 2 ايران ،جاده انقلاب و آمريكاي هميشگي )
شما آزاديد تا تبادل اطلاعات كنيد. اگر كسي تمايل به ترجمه اين صفحه دارد لطفا به من اطلاع دهد.
No comments:
Post a Comment